صبح ساعت 9 بود كه احسان رفت در را باز كند. من هم كه خواب بودم و چشم هايم بسته همانطور كه شرح دادم {سال ۱۴۰۳: کجا شرح دادم؟!} لحاف تشك را كول كردم و آمدم اتاق ديگر. عمه عذرا و حاج احمد بودند. من رفتم حمام؛ پيششان ننشستم. وقتي در آمدم رفته بودند. مامان گفت بهم كه برو ببين اين (به قول دوستم آقاي طاهري دوست چهار ساله دوران دبيرستانم ) كوپون ها وضعيتشون چطوره. من هم رفتم ديدم وضعيتشون خوب بود! قند بود و شكر. اولين بار توي عمرم بود كه چنين كاري كردم. قبلا نمي دانستم كي مي آورد و كي مي دهد بخوريم. عصباني هم كه مي شد بابا، مي گفتم آدم اينقدر براي انجام وظايفش منت سر بچه هايش نمي گذارد. حكايتي داشتيم ما. خدا رحمت كند بابا را. از دست من يكي كه راحت شد.

امروز رضاي عمه نصرن {نصرت} آمد دم خانه ي ما. تمام فك و فاميل هم كه مي خواستند بروند تفرش هم در خانه ما جمع بودند. آخر سر هم رفتند. از ما هم فرشته و احسان رفتند. ما بقيه هم فردا مي رويم.

نوشته شده در: 1381-05-02 (21 سال 9 ماه 3 هفته پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک، ولی بیشتر تمرکزم روی لاراول است. این سایت را اولین بار با فلسک نوشتم ولی بعد تصمیم گرفتم آن را با لاراول نیز پیاده‌سازی کنم. هم نسخه‌ی فسلک و هم نسخه‌ی لاراول را می‌توانید روی گیت‌هابم پیدا و دانلود کنید.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

پست قبلی: سه شنبه1/5/1381
پست بعدی: پنج شنبه 3/5/1381

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.