صبح دوباره ساعت سه و نیم بیدار شدم و چهار و نیم با دکتر رفتیم بیرون. فرنچ را در آورده بودیم برای ورزش که خبر رسید مراسم صبحگاه برقرار است و باید برویم صبحگاه. به سرعت دویدیم و فرنچ را پوشیدیم و رفتیم به میدان صبحگاه. چون صفایی نیامده بود و در‌واقع چون مرخصی بود علی محمدی از بچه‌های دانشکده‌ی افسری شمشیر را بست و ایستاد جلوی گروهان! رژه هم رفتیم و خوب برگزار شد فقط شناس‌خوش فرمانده مرکز از بالا گفت صف ششم بیشتر فشار بیاور و ما صف ششم بودیم!

در سخنرانی شناس‌خوش گفت امروز می‌فرستیم شما را به مرخصی البته قبل از آن می‌آییم و سؤال می‌کنیم درس‌های آموزش داده شده را. اگر جواب دادید می‌روید در غیر این صورت در خدمت شما خواهیم بود. البته این‌جور نگفت ولی معنی این را می‌داد.

خلاصه ما صبح کلاس عقیدتی داشتیم. سریع برگشتیم به یگان که علی محمدی آمد و گفت من حج دانشجویی اسمم در آمده و باید بروم دنبال کارها، هر که را آزار و اذیت کرده‌ام مرا ببخشاید که بی بخشش حجم مقبول نخواهد بود. شماره تلفنش را هم داد که مثلاً چنین چیزی بود ۰۹۱۲۵۶۸۲۹۱۰ آخرش هم گفت نیکی کریمی!

رفتیم به کلاس عقیدتی که جایش عوض شده و رفته به زیر درمانگاه. کلاس اول تمام شد و کلاس دوم آغاز شد که دو نفر آمدند و گفتند هر که لیسانس کامپیوتر دارد بیاید بیرون و ما هم چند نفری بودیم رفتیم. در راه از ما پرسیدند مثلاً عزیز زاده در یگان شماست ما هم گفتیم نه بعد گفتند تاجیک در یگان شماست گفتیم نه. گوشی دستمان آمد که برگزیدگان از قبل مشخص شده‌اند ولو اینکه ما فرمی پر کنیم و مصاحبه‌ای نیز شویم. حیف شد از ستاد مشترک آمده بودند.

برگشتیم به کلاس عقیدتی دیدیم در قفل است لذا به یگان رفتیم و دیدیم بچه‌ها به مسجد رفته‌اند. جمعی از بچه‌ها البته در یگان بودند با آن‌ها همکلام شدیم. حس و حالی برای خواندن درس نداشتم. گذشت و کیومرث جلالی و عباس باوفا دو تن دیگر از بچه‌های افسری آمدند و رفتیم به آسایشگاه یک. بچه‌ها قدری تعدادشان بیشتر شده بود. مسجد را دو در کرده بودند. آمده بودند برای خداحافظی و حلالیت . آخر کارشان دیگر تمام است و باید بروند. چه زود سه هفته گذشت . گفتند بعد از عید فطر جشن فارغ التحصیلیشان است و رهبر هم حضور دارد و گفتند که حتماً از تلویزیون نگاه کنید.

لیست نگهبان‌های روزهای تعطیل را زده‌اند. از ۶ محل نگهبانی فقط اسلحه‌خانه و کلاس حفاظت را گذاشته‌اند و ۴ تای دیگر را حذف کرده‌اند و خوشبختانه من بین آن‌ها نیستم و می‌توانم خوب استراحت کنم.

ساعت دو به خط شدیم و رفتیم به میدان رژه. قدری به چپ چپ و به راست راست و عقب گرد در حال حرکت کار کردیم تا ساعت شد چهار که رفتیم روی صندلی‌های آبی رنگ کلاس نشستیم تا بیایند و سؤال کنند. آمدند و ۵ نفر را بردند که خوب، خدا رو شکر خوانده بودند، خوشبختانه خوب هم جواب دادند و لذا مرخصی‌هایمان لغو نشد. ساعت ۴ و نیم یا ۵ بود که از پادگان درآمدیم. بعد از خوردن شام و چای، ساعت شش و نیم عصر خوابیدم اساسی.

نوشته شده در: 1386-05-03 (16 سال 9 ماه 3 هفته پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک، ولی بیشتر تمرکزم روی لاراول است. این سایت را اولین بار با فلسک نوشتم ولی بعد تصمیم گرفتم آن را با لاراول نیز پیاده‌سازی کنم. هم نسخه‌ی فسلک و هم نسخه‌ی لاراول را می‌توانید روی گیت‌هابم پیدا و دانلود کنید.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.