صبح با دکتر آمدیم پادگان. دکتر به خانه برگشت که از آنجا برود اورژانس. یکسره نرفت چون زود بود.

صبح رفتیم زیارت عاشورا. نیمی از مراسم را خواب بودم. بعد هم رفتیم صبحگاه در رژه یک «خیلی خوب» گرفتیم . راستی یادم رفت بگویم در مسجد حاج آقا زارع گفت که سرهنگ «شناس‌خوش» به دنبال این است که پنج‌شنبه را تعطیل رسمی کند که چهارشنبه برویم خانه.

بعد از رژه کلاس نارنجک بود. امروز پست نگهبانی اسلحه خانه به من خورد. خیلی خوب است لااقل فردا آزادم. آن هم نسبتاً کامل. سر پست اول نگهبانی‌ام سرگرد عزیزی زنگ زد و گفت جناب سروان صفایی و من جناب سروان صفایی را صدا زدم. این هم اولین تلفنی که جواب دادم آن هم فرمانده گردان بود. بعد صفایی آمد و ما را فرستاد به یگان ۵۱۲. در انباری تیرک‌های چادر و خود چادرها را از روی طبقه‌ها ریختم کف انبار. بعد چند نفر آمدند کمک. صفایی هم آمد و با تلفن صحبت می‌کرد. خلاصه یک ساعت از نگهبانی‌ام را به این کار سپری کردم. ساعت دو و ربع خوابیدم تا چهار و نیم . پنج رفتیم دم هنگ بازدید نگهبانی.

نوشته شده در: 1386-04-28 (16 سال 9 ماه 3 هفته پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک، ولی بیشتر تمرکزم روی لاراول است. این سایت را اولین بار با فلسک نوشتم ولی بعد تصمیم گرفتم آن را با لاراول نیز پیاده‌سازی کنم. هم نسخه‌ی فسلک و هم نسخه‌ی لاراول را می‌توانید روی گیت‌هابم پیدا و دانلود کنید.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.