امروز تولد باباست به همين خاطر مامان اينها يك مجلس گرفته اند كه فقط زنانه است. به همين مناسبت ما هم ساعت 4 آواره شديم. احسان و سجاد رفتند توي ماشين نشستند و من هم رفت انقلاب . يه كارت اينترنت گرفتم براي احسان و فلش ام ايكس و يك سي دي ديگر كه هفت هشت برنامه بدرد بخور از قبيل ! سي و ويژوال بيسيك و .. .دارد.

دكتر ساعت 4 رفت سر كار. عزيز شب نشسته بود پيش خاله اينها كه مشكيشون رو بايد در بيارند. من هم گفتم بايد ندارد اين جوري كه مي گويي اصلا دلم نمي خواهد در بياورم. زن دايي نبي هم پريد وسط كه عزيز بلند شو بريم و عزيز هم بلند شد و رفت. دلم به حالش سوخت گفتم اميدش به ما بود ما هم كه اينجوري كرديم. بلند شدم نيم ساعت بعد از رفتنش رفتم خانه ي او و يه ساعتي نشستم و از دلش در آوردم .

آمدم ساعت 9 و نيم بود. سعيد هم آمده بود اينجا. ولي حاجي نبود. شام خوردند و رفتند . صبح رفته بودم دانشگاه روز ثبت نام دخترها بود. ما را اصلا راه ندادند.

نوشته شده در: 1381-06-10 (22 سال 2 ماه 22 دقیقه پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

پست قبلی: شنبه 9/6/1381
پست بعدی: دوشنبه 11/6/1381

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.