صبح رفتم انقلاب و بعد با مینی‌بوس رفتم امام حسین و دوباره با مینی‌بوس رفتم به پادگان. منطقه نظافت عمومی را نظافت کردیم و بعد عده‌ای از بچه‌ها رفتند به مسجد برای زیارت عاشورا ولی جمع کثیری ماندند برای خواندن درس.

وقتی بچه‌ها از مسجد برگشتند با اسلحه رفتیم به میدان صبحگاه برای رژه و مراسم صبحگاه. رژه رفتنمان هم خوب بود. بعد از رژه رفتیم به سالن سر پوشیده فوتبال کنار ستاد برای امتحان. امتحان را بد ندادم. وقتی از سالن درآمدیم دیدیم عده‌ای از بچه‌ها دارند فرم پر می‌کنند که البته فرمش دیگر تمام شده بود. مثل اینکه از ستاد نیرو آمده بودند. خلاصه احسان طباخی خیلی شاکی بود. می‌گفت «داداشی خاص» امریه دارد، بچه‌ی تهران هم نیست، جز رشته‌هایی که آن‌ها گفته‌اند قرار ندارد ولی دارد فرم پر می‌کند ولی من فرم نتوانستم بگیرم! حالا این «اسماعیل داداشی خاص» بچه‌ی با‌شخصیتی است، نمی‌دانم چرا این کار را کرده است!

وقتی به سمت یگان می‌آمدیم فلاح‌پور گفت آنجا هم هستند هر که می‌خواهد برود. ما رفتیم ولی آن‌ها نیز فرم نداشتند ولی کامپیوتر و زبان عربی می‌خواستند. آن‌ها برگشتند و فقط من ماندم و آرمان عدالت منش. خلاصه گفتیم به آن‌ها و آن‌ها هم اسم ما را نوشتند. تا چه شود.

در آسایشگاه کتاب‌های عقیدتی را منوجهر شیرین ، جمع می‌کرد . کتاب‌ها را به او دادم. نگهبانی‌های جمعه و شنبه را کم کرده‌اند لذا من خوشبختانه دیگر نگهبان نیستم در روز شنبه و می‌توانم به خانه بروم. ساعت ۱۲ با احسان طباخی از پادگان در آمدیم.

در خانه روی پیغام‌گیر تلفن، پیغامی بود از بیمارستان بانک ملی برای فرشته که در روز یک‌شنبه در بیمارستان بانک ملی به خانم عبدلی برای مصاحبه مراجعه کن. به تفرش زنگ زدم و به فرشته گفتم. به دکتر هم زنگ زدم و او گفت شنبه صبح به خانه می‌آید.

نوشته شده در: 1386-05-18 (17 سال 2 ماه 3 هفته پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.