نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 17 سال 3 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ خاطرات-خدمت
امروز شنبه ساعت 11 و 45 دقیقه که آمدیم توی یگان، لوح نگهبانی را نصب کرده بودند. نگهبان کلاس حفاظت هستم و ساعت 12 باید بروم سر پست لذا لباس را عوض نکردم. پاس را از احسان صادقی تحویل گرفتم؛ همتختی خودم در آسایشگاه ۲. بد نگذشت اولین نوبت نگهبانی و ساعت ۲ به پایان رسید.
آمدم و لباس عوض نکرده منتظر شدم تا کلاس بعد از ظهر شروع شود. موقع اتمام کلاس، دو یگان که رسیدیم، صفایی فرمانده گروهان ۳ تا جوان که از دانشکدهی افسری آمده بودند را معرفی کرده و گفت اینها هم به جمع ما اضافه شدهاند به مدت بیست روز.
پاس دوم نگهبانیام ساعت ۶ تا ۷ بعد از ظهر بود. پاس بعدی ساعت ۹ تا ۱۱ و نیم شب بود و هوا تاریک. البته چند تا ساختمان دور و بر کلاس حفاظت است که برقشان تا مدتی روشن بود. دو تا گربه هم در کنار ساختمان مشغول کارهای ناجور بودند تا نفهمم یکساعت و نیم اول نگهبانیام چطور گذشت. گربه ها رفتند و من از رفتنشان ناراحت شدم. چند بار به تفتیش رفتم که ببینم کجایند ولی چیزی دستگیرم نشد. ساعت ۱۱ و نیم پاسم تمام شد و آمدم خوابیدم ولی نگهبانیام تمام نشده است باقیاش مانده برای فردا.
صبح سر کلاس یکی آمد و با من کار داشت. با اجازه رفتم بیرون. طرف در بازرسی کار میکرد و تفرشی بود. معصومی نامی بود. در لیست ورودیها به دنبال تفرشیها میگشته و به اسم من رسیده و آمده بود تا آشنایی بده. خوشم آمد ازش. با هم کمی صحبت کردیم و خداحافظی کردیم و من سر کلاس برگشتم .
من محسن هستم؛ برنامهنویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.
برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.
در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.